جمعه، مهمان داریم. من نمی‌خواهم ببینمشان. نتیجه‌اش می‌شود چهار- پنج ساعتِ خالی که هیچ کارش نمی‌توانم بکنم! رشت اگر بودم، دوچرخه‌ام را برمی‌داشتم و می‌رفتم تا پارک قدس و می‌نشستم به مرور حفظیات یا تصحیح آزمون. یا می‌رفتم دانای علی، که گرم و نرم و خلوت‌تر هم بود. حتی می‌توانستم بروم چهارراه گلسار، یکی از اتاق‌های ساختمان گردهمایی‌ها را چندساعتی صاحب شوم! حتی‌تر می‌توانستم بروم خواهرامام و رواقِ مردانه‌ی همیشهْ‌خلوتش! می‌دانید؟ تهران با همه‌ی بزرگی‌اش، آن‌قدر کوچک است که حتی یک جای دنجِ واقعی و آزاد هم ندارد برای من. ندارد!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها